‌‌ ‌‌ TS | F2M

بعد از یک ماه!

شنبه 2 مرداد 1400
23:56
_Captain_TS

خب سلام

نمیدونم چیو میخوام بگم ،

غمی سخت در استخوانم میگدازد !!


0315

چهار شنبه 2 تير 1400
16:17
_Captain_TS

حقیقتا امروز در جایی ایستادم که از عالم و آدم و خودم به توان دو متنفرم


هایی

شنبه 1 خرداد 1400
15:31
_Captain_TS

سلام خب بعضی روزا هم مثل امروز انقدر کسل کننده میگذرن که نگو!

هم ابریه و تاریک، هم علائم سرماخوردگی دارم و هم خستم .. حس هیچ کاریم نیس

کاش میشد این روزا رو حذف کرد!

ناراحتم به چند دلیل.

ولی خب ته این ناراحتیا چیه؟

داشتم فکر میکردم نیاز دارم چند روز فقط داریوش گوش کنم و کار دیگه ای نکنم.. اره گله دارم گله دارم من از عالم و آدم گله دارم :))

بگذریم از این چیزا ..

چه چرته این دو سال کرونا. مگه نه؟

چقدر از دست دادیم .

 

 

ولی حس میکنم یه روز بالاخره از فرط هجوم افکار نامنسجم خودکشی میکنم! توی اون روز دیگه هیچ بهانه ای برای فرار از این مهم نخواهم داشت، آن چنان غرقه در افکار میشوم که راه نجاتی جز خاموش ساختن مغز و کارکرد جسمم نخواهم داشت! ( کارکردو داشتی)

اما نکند دنیای دیگری وجود داشته باشد؟ دنیایی پس از مرگ که فقط افکار باشند .. دائما افکار مرور شوند..؟

..

 

گاهی فکر میکردم که چقدر خوب میشد ترنس نبودم و یه توازن شخصیتی داشتم. شخصیتم رو در حالت شادش دوست دارم، خیلی ایده آله لذت بردن از هر چی.. و تلاش برای شاد کردن بقیه 

ولی وای از مود دپ .. وای از اون حالت غمینی که توانایی دل کندن از من نداره و میاد و رفتنش معلوم نیس!

کاش راه فراری داشت!

آی ویش در واز ان اند توو ایت!


هایی

دو شنبه 27 ارديبهشت 1400
15:54
_Captain_TS

خب سلام

اصلا توو موود درس خوندن نیستم و دلم میخواد بالای کوه انقدر بشینم تا اون عقاب تاجداره بیاد و منو شکار کنه :/ 

راستشو بخواین این روزا خیلی دلم میخواد با آدما حرف بزنم .. ولی حوصلشم ندارم از طرفی، چون تا بخوای با یکی صحبت کنی دو حالت داره، یا ابراز علاقه میخواد و بحث عاشقی و عشقی میشه یا اینکه انقدر از درد و بلا و غماش میگه که ثابت کنه بدبخت ترین در عالمه .. و در هر  دو صورت غم آدم دو چندان و تنهایی او فزونی خواهد یافت و زین سبب ترجیح ما به سکوت و منزوی بودن است، لکن چه بگویم .. گر هم گله‌ای هست دگر حوصله ای نیست

گاهی میگم تو رو خدا جدابشونو نده حتی، ولی ولی ولی!

آدمی نیازمند روابط اجتماعی، و ای لعنت بر نیاز

کاش مثل آدمای نرمال بودیم :)

راستی گله من از آدما نبود..

شایدم گله ندارم از چیزی

ولی این فرمونی که دارم میرم جلو رو دوست ندارم

 

اینجا هم زیاد میام جدیدا. حرفامم نمیزنم، چرت و پرت میگم

ولی

دلتنگم. برای خودم

حتی خود دیروز

خود پارسال

خود ..

:(

به طاقتی که ندارم بار کدام غم بکشم و این صوبتا :))


هایی

شنبه 25 ارديبهشت 1400
17:17
_Captain_TS

سلام علیکم

خب این روزا حال بدی دارم.. حالی که درمانش سخته و تقریبا با وجود هر انسانی بدتر میشه. نه اینکه وجودشون باعث حال بد باشه ها نه .. بازخوردی که میگیرم ازشون حالمو بهم میزنه ! شایدم گاهی بازخوردی نمیگیرم

گاهی حس میکنم بشدن نیاز دارم بهم محبت شه و محبتی که باید نسبت به یه انسان داشته باشم رو دارم سرکوب میکنم 

گاهی عمیقا خوشحالم از اینکه کسی نیست تا مجبور به توضیح حال بدم بهش باشم

گاهی عمیقا ناراحتم از نبود کسی که بشه باهاش صحبت کرد

نمیتونم آدم متعادلی باشم و این خیلی آزاردهنده شده برام. هرکاری حاضرم بکنم برای اینکه حداقل ده روز شاد باشم. ده روز حس خوبی بگیرم!

از این نوسان مانیک و افسردگی بشدت خستم راستشو بخوای.

و این حال منزجر کننده شایدم بعلت اجباری باشه که برای تحمل اطرافیان هست.. یعنی بجای بهبود هر روز بد تر میشه! چون اونا چیزیو میخوان انجام بدم که من حسش نمیکنم!

و منی که بخاطر دلسوزی با خیلیا دارم خوب برخورد میکنم و بازتابی نمیگیرم. نه اینکه توقعی باشه .. ولی دو طرفه نیست و این خیلی بده

اینکه کسی درکت نکنه ولی تو همه رو درک کنی.. تو حال خوب کنی و اونا حال بد کنن ..

این روزا تنهایی ترجیحمه چون اصلا تعادل ندارم . . دست خودم نیست حرفا و فکرا و عملم

و شاید بعدش یادم بره!

نمیتونم حتی توصیفش کنم و چقدر لغت کم میارم برای بیان حالی که دائما میاد سراغم و چقدر متنفرم از ادما :|

اره خلاصه

 

بالی گشوده ایم و به دیوار خورده ایم

برگشته ایم خسته به آغوش هیچ کس :)


Hiii

چهار شنبه 22 ارديبهشت 1400
1:22
_Captain_TS

سلام

روز جهانی پرستار مبارک :)


هایی

شنبه 18 ارديبهشت 1400
12:28
_Captain_TS

چند روز پیش یکی درمورد اشتباهات من توی رفاقتم میگفت..

داشتم فکر میکردم چقدر درست میگه و چقدر من میدونم همشو و چقدررر داره هر بار ثابت میشه

اما چیزی که نمیفهمم چرا هر بار باید تکرارش کنم این سیکلو! چطوری میتونم مانع شم.. کدوم جزءِ که باید حذف شه و من چطور میتونم از شر این بی حد و مرز بودنم تو صحبت با آدما خلاص شم!

این یه عیب بزرگه ! خیلی بزرگ

چون طرف مقابل ممکنه خیلی اسیب ببینه و من برام عادیه صمیمی بودن و برای اون نیست!

ولی این علاقم به شناخت ادما و کمک کردن بهشون واقعا ترمز نداره و از دسترسی من خارج میشه .. کنترلش سخته برام

نمیفهمم چطور میرسم به اونجا که نباید

و کاش بتونم تغییرش بدم

حداقل توی دنیای مجازی!


The fucking me

پنج شنبه 9 ارديبهشت 1400
15:40
_Captain_TS

ولی راستشو بخوای گاهی بشدت گم میشم توی این زندگی

بین چیزی که هستم و چیزی که میخواستم باشم و چیزی که میخواستن همیشه تناقض زیادی هست

در نهایت من یادم نیست حتی چی میخواستم!

گاهی وجودم تنها یه تکه از طبیعته که توش دراز بکشم و به اسمون خیره بشم و غرق شم تو فکر

گاهی وجودم فقط گوشه برای شنیدن

ولی خیلی وقتا هم وجودم فقط چشمه .. فقط نگاه میکنه، فقط نگاه میکنه و چیزی یادش نیس

وجودم سابقا از مغز تشکیل شده بود، برای روزایی که حالم خراب بود راه حل داشت و اره .. میتونست خوبش کنه درد رو .. همون درد قلب رو

ولی وجودم .. جسمم، قلب و ریه رو از دست داده، کم میاره ..تقلا میکنه و زجر تنفسی داره!

نمیفهمم آدما رو

و عمیقا و از ته دلم خواهان تنهاییم .

وجودم سکوت میخواد. نبود دنیای مجازی رو .. نبود آدما و  اینکه کاری به کارم نداشته باشن رو طلب میکنه همش :)

قطعا پر از خطاست

کیه که خطا نکنه؟ مگه ما خداییم ؟

منی که یادم نیس تو این زندگی چی میخواستم. منی که هدفی نداره ..

حقش نیس این سکوت ؟

حقم آرامش نیس؟

حقم تمرکز رو زندگیم نیس؟

حقم نیست حداقل ببینم و بشنوم انتخابا و تصمیمایی که برام گرفتنو؟ حقم دیدن اون اجبار بدون دغدغه های دیگه نیس؟

میدونی

مثل بتادین رو زخمه .. ولی توی قلبه

میسوزه .. خیلی میسوزه ..

روزی که دیگه درد نداشته باشم. روزی که مرده باشم

هیچ کسی نیست که منو بشناسه

دقیقا مثل امروز :)

پس چرا من بفکر تو و اون و دیگری باشم

چرا امروزو برا خودم زندگی نکنم

چرا حق ندم به خودم که این زندگی منه :)

نه چیزی که نشونتون میدم

نه عکسایی که میگیرم و حرفایی که میزنم

فقط اون چیزایی که تو قلب و ذهنمه و به کسی نمیگما

همونا که رو نوک قله میشینم و تو ذهنمه ها

اره

اره

میخوام مثل بقیه باشم .. 

 


The fucking life

پنج شنبه 9 ارديبهشت 1400
15:35
_Captain_TS

زندگی پره از عشقایی که تهش رسیدن نیس :)

درد داره

تلخه و سخته

ولی خب اخر دنیا .. اخر زندگی نیس که

متاسفانه هنوز زندگی جریان داره

و لاجرم محکومیم

 به تحمل درد

درد برای چیزی که هیچ وقت نداشتی!

_________

 

روزی بود که به خودم گفتم حق نداری هیچ وقت عاشق بشی، این حق از تو صلب شدس

ولی حالا از وجودم و چیزی که واقعا هستم سواستفاده کردم تا کسی که دوستم داره منو رها کنه، شایدم ازم متنفر شه و بودنم رو نخواد! فکر میکنم نمیتونم به آدما حس داشته باشم، همون حس عاطفه ای که سرانجامش عشقه و فلان. از این نکته فاکتور میگیریم یعنی بهره میگیریم و میشیم یه آدم بدون گرایش جنسی و این نمود رو میکنیم تو چش بقیه تا نگن ازدواج کن، تا نگن دوستت دارم، تا نگن بهم محبت کن، تا بهم محبت با توقع نورزن، تا ..! آره تا تنها تر شم ..

این چیزیه که میخوای؟

الان که پی نوشت اینو اضافه میکنم خرداد ماهه و من همه دوستای مجازیمو کنار گذاشتم. و عمیقا حس تنهایی دارم و نیاز شدیدی دارم که با کسی صحبت کنم و کسی نیست! البته توی تموم حال بدیای اخیرم کسی بجز خودم نبوده .. و خداروشکر بخاطر هر زمین خوردنی که بعدش روپا وایستادیم :)

قراره تنها تر شم :) بغض دارم .. امروز روز بدی بود و البته یه پست دیگه نوشتم! خب جدیدا اینجا زیاد میام و حالا برای اولین بار اومدم مطالب قبلی رو میخونم و اینجا که رسیدم گفتم یه چیزایی اضافه کنم!

برای روزهای بعدی که میام و اگر اینا رو خوندم .. که بگم من از اینکه آدم مجازی رو از زندگیم کنار زدم خوشحالم! چون آسیبی به کسی وارد نمیکنم و همه بار به من متحمله و منم که میشکنم هر روز بی صدا ..

اینگونه :)


II

شنبه 16 اسفند 1399
14:41
_Captain_TS

هیچ کدومشون دیگه نمیان بچه های ترنس

 


II

شنبه 16 اسفند 1399
14:36
_Captain_TS

سلام

میدونی هرچقدر که بیشتر میگذره، نیازم به این وبلاگ بیشتر میشه. برای نوشتن حرفایی که هیچ وقت به هیچ کس نمیتونم بزنم. هر لحظه بیشتر حس میکنم واجبه بودن یکی تو زندگیم که حرفامو بهش بزنم و گاهی از این تنهایی افراطیم واقعا خسته میشم حرصم میگیره .. 

حوصله درس ندارم

حوصله زندگی ندارم

همه چیز از توان من خارجه انگار!

چون کار ندارم .. در امد ندارم

و این نابودم میکنه /

کاش زود تموم شن این روزا و بلاتکلیفی تموم شه

کاش کار داشتم

 

و عذاب وجدان بدی دارم به خاطر هر روزی که دارم تباه میکنم

 


سلام بعد از مدت ها !

سه شنبه 22 مهر 1399
14:7
_Captain_TS

 

سلام ! نمیدونم کی میخونه اینو .. امیدوارم حالت خیلی بهتر از حال من باشه !

تقریبا مدت زیادیه که ننوشتم برای اشتراک عمومی ! و هی نوشتم و همین جا مونده و نمیدونم کی قراره بخونمشون و ببینم چقدر پیش رفتم ..

هر بار تصمیم داشتم بنویسم برای شما .. اما بعدش پشیمون شدم !

گاهی از روزمرگی هام گفتم .. گاهی از گذشته و اینده .. و اما خیلی از خودم گفتم !

بگذریم از اون نوشته ها .. 

امروز تصمیم گرفتم منم اینجا بنویسم . مثل گذشته 

یادمه یه روزی که یکی رو ترک کردم یه متنی خوندم ( دقیقا بعدش !میدونی که من هر تصمیمی بگیرم بعدش کلی اتفاق میوفته که منو منصرف کنه ولی این فرق داشت ) خب اون متن میگفت برنگرد به چیزی که ترک کردی چه یه عادت باشه چه دوست چه سیگار و حتی خودت ! خودت :)

تو این مدت من خیلی رها کردم و دوباره از سر گرفتم .. هی در رفت و امد بودم توی خیلی چیزایی که ذهنم میگفت درسته رهاش کنی و نباشی و دلم باعث مردد شدن و تردید من میشد . خب لاجرم برای مقابله نکردن و له نشدن زیر بار سنگین عذاب وجدانی که نمیذاره شبا بخوابی و مجبوری کل روز رو با مود افسرده بگذرونی ..تصمیم به تسلیم شدن می گرفتم و بعدش بشدت از این کمری که دربرابر این حوادث  وسیل کوچک غم خم کرده بودم پشیمون میشدم  و از خودم متنفر تر  که اره حتی توان تحمل این خرده رو هم نداشتی! خرده میگیرم از خودم و دلیلش آدما هستن ! آدما دلیل همه عذابای منن 

مطمئنم اگر سال ها تنها زندگی کنم و کسی از من سراغی نگیره حال خیلی بهتری خواهم داشت ! لیکن تنها راهکار موثر توی این روزا اینه که یه هفته ای به خودم مرخصی بدم مثلا و برم تو لاک خودم و البته که دور از فضای مجازی باشم .. بجز درس و چیزی که نیازه .

البته بگم که این خیلی مهیا هست برای من .. انقدر فاصله گرفتم از ادما و انقدر حالم خوب میشه با آهنگام که نگم براتون و قابل وصف نیست اصلا! اما آهنگ شده جزئی از من .. نباشه نمیتونم تمرکز کنم و کاری رو انجام بدم و متاسفانه آره از این ور بوم افتادم! و باید ترک عادت کنم :| 

یاد یه تیک افتادم که تو دوران ابتدایی داشتم .. به این فکر میکردم که چه دلیلی داشت و مگه یه بچه 9-10 ساله چه فشاری روشه که اون تیک رو داشته باشه ..اونم در دقیقه :| ولی خب بازم فکر کردم و یاد منیومد که چی شد که ترکش کردم .. شاید وقتی دوستم بهم گفت چرا مدام اون کارو انجام میدی .. تصمیم گرفتم ترکش کنم و تا اخر عمرم تیکی نداشته باشم که نشونه ناخوداگاهم باشه و نشون بده مسئله روانی خاصی دارم و در عذابم از وضعیتم در کل !

خوب بگذریم از این .. چی میگفتم ؟ ذهنم دائما تکانه اندازی میکنه..

راستی این روزا بشدت یادم میره چای رو بنوشم درواقع! و بعد از دو ساعت متوجه میشم که اها اره قرار بود چای بنوشم بعد از فلان جمله که تایپ کردم .. و یادم رفت !

فکر میکنم خیلی کم برای خودم وقت میذارم 

ولی تو بگو دلیل این حجم از دغدغه یه جوون22 ساله چیه ؟ چرا انقدر درگیر بقیه میشم ؟

من بدون بقیه زندگی بهتری دارم ولی چه ازاری بهم میرسه از بودنشون و چطور خودم اینا رو میخوام و چطور متحمل میشم این حجم از درد و نگران بقیه بودن رو !؟

روزایی رو میگذرونم که تنها جوابم به اکثر رفتارای بقیه یه لبخنده :) اره همین ! و شاید ری اکشن شدید تر من اینه :))))) یو نو؟!

دیگه از چی بگم برایتان .. 

قول میدم بازم بیام و بنویسم . چون نوشتن حالمو خیلی خوب میکنه .  تو یکی از اون پستا که گفتم در این مورد صحبت کردم که چقدر موثره که آدم بیان کنه . البته شاید پستش کردم .. نید تو سی دت !

خلاصه 

بوجور اولدو که چاتتدوخ

روز و روزگارتون خوش :)

 


hi

دو شنبه 23 تير 1399
11:29
_Captain_TS

سلااام خوبید ؟

چقدر خوبه اهنگ جدید اقای بمانی!

 

گفتم بمان گفتی نگو وقتی نمیمانم
گفتم پشیمان میشوی گفتی نمیدانم

گفتم نمیپرسی چه می آید سرم بی تو
گفتی نه میدانم نه میپرسم نه میمانم

از آنچه می آید سرم با رفتنت گفتم
گفتم که هرکاری کنم یاد تو می افتم

انقدر گفتم باش گفتم باش گفتم که
بر هرچه اسراری کنم یاد تو می افتم

مردم بفهمانم به تو من بیش از هرکسی
ای از خودت هم بیخبر فکر تو بودم

گفتم اگر راهی نشد به تار موی تو قسم
من از خودت هم بیشتر فکر تو بودم

از آنچه می آید سرم با رفتنت گفتم
گفتم که هرکاری کنم یاد تو می افتم

انقدر گفتم باش گفتم باش گفتم که
بر هرچه اسراری کنم یاد تو می افتم

 

:)


حرف بزنیم

سه شنبه 10 تير 1399
14:0
_Captain_TS

 

سلام 

شده حس کنی به هیچ جا تعلق نداری و هر جا بری این عدم تعلق اذیتت کنه ؟

این دقیقا همون احساس ثابتیه که هر روز تجربش میکنم !!

هیچ جا برای من نیست و من برای هیچ جا نیستم ..! 

هیچ جا مامن نیست و ارامش تو هیچ مکانی دیده نمیشه .. 

نمیدونم مشکل از منه .. از نگرش منه یا واقعا این چیزا حقیقت داره ؟!

من حتی به این جسم تعلق ندارم .. چطور متعلق به مکان و جایگاهی باشم .. همه چی تموم شدنیه ..

هر آغازی پایانی داره و هر چیزی برای پایانش شروع میشه!

از این جملات خوشم نمیاد .. از اینکه خودمو جدا بدونم از ادما و اطرافم !

اره تهش منم یه موجود نفرت انگیزم مثل بقیه .. 

ولی تنها چیزی که تو کل این مدت بهش احتیاج داشتم "شنیده شدن بود"

دیشب خیلی فکر کردم به اینکه چرا من طولانی می‌مونم تو رابطه با ادما .. چرا انقدر طول میکشه پایان برای من ! .. دیدم از خوش برخوردی و خواستار شناخت ادما بودن و تنهایی و حس کمک و وظیفه و این چیزا نیست .. تنها و تنها دلیلم این بود .. گفتم " من فقط میخواستم شنیده بشم !" و هر کی بیشتر خواست بشنوه .. بیشتر سمتش رفتم !

نه از ویژگی هاش خوشم اومد .. نه اخلاقش و خصوصیاتش .. تنها چیزی که منو بسوی ادماا هر بار سوق میده همینه .. میخوام منم حرف بزنم ! و بتونم کمی از درد افکارم و فشار قلبم کم کنم !

سخت شد نه؟

ولی بنظرم هر ادمی دوست داره حرفاشو به یکی بزنه و شنیده بشه .. این یه نیاز اولیه‌س شاید !

انقدر نگفتم و نخواستم کسی بدونه فراموشش کردم ! فقط شنیدم ..

دورم پر از ادماییه که خوب میشناسمشون ولی از من چیزی نمیدونن "از من واقعی"

چشمم رو وا کردم و دیدم من از یه نفر هیچی نمیدونم و اون همه چیز رو از روح من می‌دونه ! هر حدسی دربارم میزنه درسته .. 

انگار هکت کرده باشنا!

میدونی همین باعث میشه منی که دنبال شنیده شدنم حرفامو به یکی مثل خودم بزنم .. یکی که "شنونده خوبیه " یکی که وقت میذاره ! براش مهم نیس درس داره .. براش مهم نیس خوابش بیاد .. اگر تو بخوای می‌مونه تا حرفاتو بزنی بدون اینکه بروز بده وقت نداره !!! بدون اینکه عجله داشتنش رو بدونی .. کسی که هر چقدر بخوای هست !

بگذریم از این بحث چرت شنیده شدن !

........................

یه جمله ای که دقیقا یادم نیس چی بود رو دیشب خوندم .. با خودم گفتم اگر یه روز بفهمم تصمیمات امروزم خیلی به ضررم بوده وپشیمون شم چی !

بلاتکلیفی عجیبی ایجاد کردم :/

 


Hi

چهار شنبه 4 تير 1399
22:28
_Captain_TS

یکی دو ماه پیش که اومدم اینجا و پست مرداد سال ۹۶ رو خوندم .. خیلی ناراحت شدم از خودم !

اره اولش خیلی دلخور بودم که چرا مسیرمو ادامه ندادم و بخاطر ادمای بی ارزش .. شد اونچه که حتی فکرشم نمیکردم ..

اما کمی که گذشت گفتم چه خوب شد ! چه خوبه که منطقی جلو رفتم و فقط خودمو ندیدم ! شاید ادما ارزشی برام قائل نباشن .. شایدم یکم باشنا! ولی مهم اینه من طبق اصولی که بهش معتقدم عمل کردم و نذاشتم :)

الانم بخونم اون پستو دلم میگیره و دلتنگ میشم برا انرژی اون روزام . راستشو بخواین از سال ۹۵ شاید ۹۴ به بعد دیگه هیچی مثل سابق نبود .. نه من . نه نگاهم .. نه نگاه اطراف به من ..  

تو این سالا همه چی خیلی عوض شد و میتونم بگم خیلیا رو از دست دادم ! خیلی روزای سخت و تلخی که با فکر کردن بهش عرق میکنم حتی !

ولی خداروشکر که گذشت .

 و مطمئنا  این روزا هم میگذره و فقط نوشته هام تو سررسید می‌مونه .. نوشته هایی که شاید دو درصد حرف دل منه ! و هیچ وقت توش از خودم ننوشتم ! با نوشتن خودم هیچ وقت چیزی تغییر نکرده .. اما با فریاد چرا 

دیشب متنی خوندم .. نوشته بود هیچ وقت سکوت چیزیو درست نمیکنه فقط راه حلا رو از بین میبره ! بشدت بهش معتقدم !! 

ولی اینکه بدونی در چه مواقعی سکوت درسته و کی فریاد .. این درست تره !

خلاصش که برا همیناس که نمی‌نویسم .. چون با سکوت مساویش میدونم ! باید زده بشن حرفا .. باید بیان شن :) ولی نه با دست ..   ( در مورد من البته!)

 

تو مسیری که هستم سراسر ترس و اضطرابه ! اما به خودم قول دادم برسم به جایی که میخوام و اون روز میتونم .. میتونم ! 

تو چی ؟ میجنگی برا هدفت ؟ اصلا هدفی داری ؟؟ کدومش اولویتته ؟؟

اره از ۳ سال پیش تاحالا اولویتام ۱۸۰ درجه عوض شده ! اما بهتره :)

راضیم ازت بخدا 

 


از اینجا که منم!

دو شنبه 12 خرداد 1399
17:38
_Captain_TS

 

سلام!

راستش خیلی خستم از این روزا و اصلا از خودم راضی نیستم ! یعنی میشه منم یه روز از چیزی راضی باشم ؟!

خستم از نقش بازی کردن و زندگی با یه دروغ و بشدت دلتنگ چیزیم که هیچ وقت نداشتمش !

خسته شدم از ادما .. 

نمیتونم هیچ کسو تحمل کنم و حرفای همه دور از تحمل منه ..

درست میشه ؟ امیدی هست ؟

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند ؟!

 

 

شاید نیاز دارم سال ها با کسی حرف نزنم و نبینم ادمی رو !

واقعا چرا من !؟


روزای سخت!

سه شنبه 6 خرداد 1399
17:10
_Captain_TS

 

سلام حالتون چطوره ؟

راستش من خیلی خوب نیستم ..

این روزا اتفاقای بد افتاد و جو خونه اصلا خوب نبود .

امروز خبر قتل دختر 13 ساله به دست پدرشو که شنیدم خیلی شکه شدم! با خودم گفتم بخاطر این آبرو و یا هر چی ( کاری با پدر معتادش ندارم) ما جوونا .. بخاطر ابروی خانوادمون خیلی چیزا رو از دست دادیم وشاید خیلی وقت پیش مردیم .. ! روحمون مرده .. جون دادیم و تموم شدیم ..

و وای از این سد آبرو !

دلم خیلی گرفت با این خبر و حالم بدتر شد! کاش نشنویم دیگه از این چیزا ..

 

 


من اومدم

یک شنبه 28 ارديبهشت 1399
15:6
_Captain_TS

 

سلام !

امروز انرژی عجیبی دارم !! 

خوبید چیکارا میکنید ؟؟

خب یک فصل در قرنطینه بودم ! فکر میکنم میتونه موضوع قشنگی برا رمان چهارمم باشه :))

دلم خیلی میخواست با یکی حرف بزنم .. نشستم و تا صبح فکر کردم به همه چی ! به اهدافم همه ادمای تو زندگیم ..

ولی بازم روند قبلی رو پیش گرفتم و تا :)

خلاصه .. تو این روزا که هیچ ارتباطی با دوستای قدیمم ندارم .. 

بشدت نیاز بود یه هم صحبت .

راستی امروز روز بزرگداشت حکیم عمر خیام هست              ! 

گفته بودم بعد از تخت جمشید من عاشق ارامگاه خیامم ؟ 

خیلی قشنگه :) میمیرم براش!

خلاصه 

فقط اومدم بگم منم هستم !

بودید پیام بذارید خوشحال میشیم

شاد باشید

شهاب :)


من برگشتم !

یک شنبه 24 فروردين 1399
15:12
_Captain_TS

 

سلام ! حالتون چطوره؟ البته اگر کسی هست و هنوز وبلاگ سین میخوره :))

روزای خوبی رو نمیگذرونیم .. هممون !

بدم میاد از اینکه مجبور باشم یه جا بمونم .. از اسارت بدم میاد .. از اسارات !

خلاصه . امیدوارم خیلی زود این اوضاع بخوبی تموم شه .. دیگه واقعا صبرم تموم شده !!

خب با دروس مجازی مشغولم .. سایت خراب بود.. یهو یادم افتاد وبلاگی داشتم .. و اومدم ! دیدم یکی مجوز گرفته چند ماه پیش . خیلی خوشحال شدم! خیلی زیاد ..

راستشو بخواین اینجا تنها جایی بود که همیشه خودم بودم و همه چیزو گفتم !

اگر یادتون باشه که فکر نکنم باشه واینا 

با اومدنم اینجا هم خوشحال شدم هم دلم گرفت :) یه چیزایی یادم افتاد ..

چه خبر از شما ؟

 واقعا کسی هست شهابو یادش باشه ؟

حسرت اون روزا رو خوردم راستش .. دلم یه رفیق واقعی میخواد :)

پرحرفی نکنم .

ولی قول میدم بازم بیام ..

شاد باشین

:))

 

پ.ن:

هعی اخرین باری که اطلاعاتمو اپدیت کردم 19 سالم بوده !!


رهگذرم دل نبند .. !

سه شنبه 30 مرداد 1397
8:26
_Captain_TS

سلام . خوبید رفقا ؟

 

چرا نوشتم  عنوان بالا رو ؟

راستش طی یه راه طولانی  .. این نوشته پشت یک کامیون حسابی منو باخودش به فکر فرو برد ..

" رهگذرم دل نبند " ! 

نه اینکه درمورد من باشه .. 

کلا باعث شد به چیز دیگه ای فکر کنم و یاد جمله ای که نمیدونم از کدوم استاده بیوفتم!

" اگر تو زندگیتون کسی به دنیال خوشحال کردنتونه ..این یعنی خوشبختید .. "

تو این چند ماه که خیلی چیزای مهم رو ( شاید مهم از نظر ارمانهای وجود :/ ) از دست دادم . فکر میکردم هیچ کس بدنیال خوشحال کردن من نیست ! همونقدر که با رفتارهاشون مشخص بود و ثابت میکرد من اهمیتی ندارم .. همونقدر این موضوع برام کمرنگ تر شده بود ..

چون طی این چند سال تا ناراحت بودم و شکست خورده بودم و فلان یا خودم  چاره اشو یه روزه پیدا میکردم و یا انقدر تو همون حال می موندم تا خودش تموم شه تا خسته شم ازش و فرار کنم !

راستش این اخریا هیچ کس جرئت حرف زدن با منو نداشت انقد که ژن خوش اخلاقیم غالب بودنشو به رخ کشیده بود !! برای همین طولانی تر میشد و من کم حرف تر .. و سکوت پدیده دائمی این تابستان و بهار بود .. و تنهایی و خیره به سقف بودن هم که تازگی نداشت. 

راستش اولا خیلی ازاردهنده بود ! همش میپرسیدم از این سوالا ..چرا برای من این قدر مهمن .. ولی من براشون ..؟! چرا فلانی از من مهم تره !

کم کم بیخیالش شدم .. این افکار مثل همون دردایی هستن که تو انزوا روح رو میخورن و متلاشی میکنن ..! همون طور که هر ابزار و شی تو این دنیا وسیله ایه که وظیفه خاصی داره .. هر انسانی هم جایگاهی داره که باید بدست بیاره .. باید بجنگه تا بدست بیاره . اون وقت دیگه مهم نیست کی نمیخواست و کی میگفت نمیشه !

 

من نیاز داشتم با یکی صحبت کنم .. درست لحظه ای که خودم رو متروک و زمین خورده می دیدم ..! ولی جز غر زدن و پشیمان کردن من ..از بقیه کاری ساخته نبود .. !

ایرادی نداشت .. بی معرفتی من یاداوری بشه و کمی گله مندی بشنوم .. برای همین رفتم سراغ رفقای قدیمی ! رفقایی که خیلی وقت بود با هم صحبت نکرده بودیم .. ولی بازم کلی حرف  و کلی انرژی انتقال میدادن .. 

بنظرم بودن و تکرار شدن بعضی ادما تو زندگی یه نعمت بزرگه ! 

من نیاز داشتم به صحبت کردن ... هر روز سراغ یکی رو گرفتم .. ! تا کسی رو پیدا کردم که هر روز و هرشب  بدون اینکه من سراغی ازش بگیرم ..پیدام میکرد ! اره درست شدم همون ابزار که وظیفه ای داره و از تجربه هام براش گفتم و اونقدر گرم بود .. که یادم میرفت چقدر تنهام .. و عادت میکردم به اینکه صبحمو با هاش شروع کنم و روزم رو تموم !

..

نمیدونم چرا !

ولی نمیتونستم به کسی بگم کمکم کن و برای مشکلم هم فکری کنیم !! .. تا تو جمع مینشستم و وارد جریان بحث میشدم .. میفهمیدم چقدر بی ربطه .. برای همین باز سهم من از شب نشینی های شبانه ! زیر نور ماه نشستن بود و سکوت :)

این بار کار از مهلت دادن به خود و انرژی دادن و خوندن مطالب .. گذشته ! خیلی هم فراتر .. و بی فایده است امید واهی داشتن ..!

 

ولی جالبه ! وقتی تو ذهنم به بن بست رسیدم و نمیتونم کاری برای خودم بکنم .. یهو بی معرفت میشم ولی برام کاری میکنه که  خیلی وقته منتظرشم !!

 

این روزا برای ارامش دادن به من و خوب کردن حال من .. 

حواسشون حسابی هست ! حالا خیلیا خواستن خوشحالم کنن .. !

میگما قدرشون رو بدونید ! قدر اون سواله که میپرسناااا " بهت خوش گذشت ؟ "

 

زندگی همینه .. 

همین که یه رهگذر میاد و حالتو خوب میکنه !

من از اون رهگذرا نیستم که برم .. 

 

.. خدایا شکرت ..

 

خوب این دو روز ابهر انقدر سرده که من با لباس گرم هم خوابیدم و از شدت سرما ده دفعه بیدار شدم !!!!  بیرون از خونه هم که باد ادمو به پرواز وادار میکنه :)))

اینکه خوب باشی یا بد و نمیدونم و فلان ! همش دست خودته !

خوب بودن و خوشبخت بودن هدیه ایه که تو به خودت میدی .. لبخند عضو دائمی صورتاتون باشه !

 

+شهاب چته؟ یکم بخندونمون .. قدیما خوب صحبت میکردیا !

_ مگه دلقکه که بخندونه شما رو !!! :/

. :)

..

بخدا ..!

شاد بااشید .

#شهاب


معرفی کتاب: راهنمایی ساده برای موضوعی پیچیده

سه شنبه 25 ارديبهشت 1397
19:6
_Captain_TS

برای اطلاعات بیشتر لطفا کلیک کنید !

تراجنسیتی: راهنمایی ساده برای موضوعی پیچیده

مشکلات این کتاب

مترجم این کتاب از اصطلاحات عجیب، نامانوس و گاهی اشتباه استفاده کرده است.
به عنوان مثال از کلمه ترانس به جای کلمه ترنس استفاده شده است یا transgenderism، تراجنسیت گرایی ترجمه شده است
اگر از این اشتباهات لفظی کم بگذریم کتاب مشکل خاص دیگری ندارد

مزیت های این کتاب

برخلاف سایر کتب در این زمینه، این کتاب با تعاریفی دقیق و بدون سانسور ارائه شده است
مترجم اصطلاحاتی مانند جنس، جنسیت، نمودهای جنسیت و یا نقش های جنسیتی را به درستی تفکیک کرده و اسیر مشکلات سایر مترجمان این حوزه نشده است.
مترجم به صورت شفاف و دقیق گرایش ها و تفاوت آنها با هویت ها را تعریف کرده است.
این کتاب تنها به موضوع تراجنسی ها نپرداخته و تمام شاخه های مختلف تراجنسیتی را توضیح داده که این یکی از نقاط قوت آن به شمار می رود

در نگاه کلی اگر به دنبال کتابی دقیق برای شناخت هویت ها و گرایش و تفاوت آن ها هستید این کتاب را پیشنهاد میکنیم و اگر از چند اشتباه لفظی مانند ترانس یا تراجنسیت گرایی صرف نظر کنیم، با کتاب خوبی روبرو هستیم


خاک خورده های 95

سه شنبه 25 ارديبهشت 1397
17:45
_Captain_TS

گذاشتم ادامه !

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

لعنت

دو شنبه 24 ارديبهشت 1397
12:9
_Captain_TS

لعنت به من (:


که تو کوهی کم میاره پیش تو درد ؟؟!

دو شنبه 24 ارديبهشت 1397
11:58
_Captain_TS

Ctrl + Shift + Delete

..


Estk'hou !!

دو شنبه 24 ارديبهشت 1397
11:45
_Captain_TS

افکت نموند رو این نزنم :/

رو خودمم از این افکتا میزنم ..

بعد هی ارور میده

 

متاسفم


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
سلام.خوش اومدید ترنس اف تو ام هستم و 19 سالمه . وبلاگ قرار نیست آپ شه!! شاد باشید !
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به TS | F2M است. || طراح قالب avazak.ir