هایی
خب سلام
اصلا توو موود درس خوندن نیستم و دلم میخواد بالای کوه انقدر بشینم تا اون عقاب تاجداره بیاد و منو شکار کنه :/
راستشو بخواین این روزا خیلی دلم میخواد با آدما حرف بزنم .. ولی حوصلشم ندارم از طرفی، چون تا بخوای با یکی صحبت کنی دو حالت داره، یا ابراز علاقه میخواد و بحث عاشقی و عشقی میشه یا اینکه انقدر از درد و بلا و غماش میگه که ثابت کنه بدبخت ترین در عالمه .. و در هر دو صورت غم آدم دو چندان و تنهایی او فزونی خواهد یافت و زین سبب ترجیح ما به سکوت و منزوی بودن است، لکن چه بگویم .. گر هم گلهای هست دگر حوصله ای نیست
گاهی میگم تو رو خدا جدابشونو نده حتی، ولی ولی ولی!
آدمی نیازمند روابط اجتماعی، و ای لعنت بر نیاز
کاش مثل آدمای نرمال بودیم :)
راستی گله من از آدما نبود..
شایدم گله ندارم از چیزی
ولی این فرمونی که دارم میرم جلو رو دوست ندارم
اینجا هم زیاد میام جدیدا. حرفامم نمیزنم، چرت و پرت میگم
ولی
دلتنگم. برای خودم
حتی خود دیروز
خود پارسال
خود ..
:(
به طاقتی که ندارم بار کدام غم بکشم و این صوبتا :))
نظرات شما عزیزان: